گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -محمدحسن صادقپور؛ کتاب هایی را که می بینید از میان کلی کتاب خوب دیگر دست چین کرده ایم. به این لیست می توان کتاب های دیگری را نیز اضافه کرد، اما ترجیح دادیم انتخاب های مان را به همین ها محدود کنیم و امیدوار باشیم به خوانده شدن این کتاب ها در تعطیلات نوروز ۹۵ و روزهای ادامه سال.
دختر شینا:
«گفتم من زندگی این زن را مینویسم. تصمیم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پُر سن و سال حرف بزنم. باورم نمیشد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دختر باشد. گفتم: «میخواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم.» خندیدی و گفتی: «خودم هستم!»
شرح حالت را شنیده بودم، پنجتا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی!
گفتم خودش است، من زندگی این زن را مینویسم و همه چیز درست شد. گفتی: «من اهل مصاحبه و گفتگو نیستم.» اما قرار اولین جلسه را گذاشتی. حالا کِی بود، اول اردیبشهت سال ۱۳۸۸.
فصل گوجه سبز بود. میآمد خانهات؛ مینشستم روبه رویت. ام.پی.تری را روشن میکردم. برایم میگفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکیات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانه کوچکت، روی شانههای نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدمخیر محمدی کنعان و هیچکس این را نفهمید.»
اگر به خاطرات دفاع مقدس و کتاب هایی از جنس «دا»، «نورالدین پسر ایران»، «پایی که جاماند» و... خو گرفته اید و هنوز «دختر شینا» را نخوانده اید؛ تعطیلات نوروز یک فرصت طلایی برای شماست که لطافت های دفاع مقدس را از قاب یک زندگی عاشقانه در گیرودار جنگ لمس کنید. همه تلاش دختر شینا این است، که حقیقت زندگی در شرایط جنگ را از روایت های فانتزی و غیرواقعی مرسوم در سینما بزداید و با خاطرات تلخ و شیرین یک دختر روستازاده، زندگی را معنی کند.
این کتاب نیز همچون کتبی که نامشان رفت، در حقیقت یک مجموعه خاطرات دفاع مقدس است که توسط قدم خیر محمدی کنعان؛ همسر شهید ستار ابراهیمی نقل شده و بهناز ضرابی زاده این خاطرات را جمع آوری کرده است. کمتر از 4 سال از انتشار دختر شینا می گذرد اما تاکنون بیش از 22 بار تجدید چاپ شده و هم اکنون نیز به زبان های ترکی استانبولی، انگلیسی و عربی ترجمه شده است. انتشارات سوره مهر این کتاب را به انتشار رسانده است.
پاییز فصل آخر سال است:
«لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک درست کرده بود نمی گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کله عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش می آوردم بیرون. می خواستم بفهمم چرا وقتی می خوابانمش چشم هایش بسته می شود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار. من را نشاند رو به روی خودش. گفت: من کسی نشدم. اما تو و رامین باید بشوید. یادت می ماند؟!»
نمی شود بخواهیم برای نوروز کتاب پیشنهاد کنیم اما میان لیست پیشنهادی مان، دخترانه ای نداشته باشیم که حال و هوایش لطافت بهاری داشته باشد. «پاییز فصل آخر سال است» می تواند همان پیشنهاد ویژه باشد. البته خواندن این رمان صرفا برای بانوان منحصر نیست. اگر کسی می خواهد با پیچیدگی خاص زنانه بیشتر آشنا شود، این داستان به او کمک خوبی می کند، چرا که روایت داستان در قالب شخصیت سه زن متمایز- لیلی، روجا و شبانه- و در سه خرده روایت، در حقیقت سه بعد زنانگی زنان جامعه ما را نشان می دهد.
ویژگی منحصر این رمان، بازگویی پیچیدگی های جامعه این روزی است. نویسنده تلاش کرده از فضای گل و بلبلی و عاشقانه های نوستالژیک معمول ادبیات فارسی فاصله بگیرد و قهرمان های داستانش را با شرایط و سختی های جامعه امروز شهری تنها بگذارد تا از میان تردیدها، ترس ها و وابستگی ها مسیر خویشتن را بیابند.
این رمان همین امسال –آذر 94- جایزه بهترین رمان را در جشنواره جلال آل احمد کسب کرد و این نشان می دهد از نگاه منتقدین و صاحب نظران نیز نوشته ی «نسیم مرعشی» دارای استانداردهایی قابل قبول است. این کتاب را می توانید از فروشندگان «نشر چشمه» تهیه کنید و تعطیلات تان را با آن سپری کنید.
کرشمه خسروانی:
«زینب: چرا نمی فهمی مرد؟! حسین بن علی، یک لحظه هم به جای تو ننشست.
عبدلله: به من حق بده که این یک سخن را نفهمم. و تکرار مکرر آن هم، هیچ تاثیری در فهم ماجرا نگذارد.
زینب: حق می دهم. نه فقط عبدالله سلام که تمام مردان عالم از درک این حقیقت عاجزند.
عبدالله: کدام حقیقت؟
زینب: این که حسین، در تمام این مدت، لحظه ای با من همسر و هم نفس نشد-اگر چه من شرعا و عرفا همسرش بودم-لحظه ای پا به حریم من نگذاشت اگرچه هیچ مانعی برای ورودش به این حریم نبود. او لحظه ای چشمش را به این سوی حریم، برنگرداند اگرچه این سوی حریم، هرچه بود چشم و انتظار بود. او از همین جا که تو اکنون ایستاده ای، یک قدم پیشتر نگذاشت. همان جا ایستاد و مردانگی را تمام کرد. همان جا ایستاد و فتوت و جوانمردی را به کمال رساند.»
کرشمه خسروانی را به چشم یک داستان عاشقانه نباید دید. این داستان در حقیقت یک «مرام نامه» است. یک میثاق فتوت و راهنمای عملی همه جوانمردان عالم. امام حسین(ع) را بیشتر با واقعه عاشورا می شناسیم و می شناسند. اما سید و سالار جوانان اهل بهشت در گوشه گوشه زندگی زیبایش، درس مروت به جهانیان داده است. سیدمهدی شجاعی در کرشمه خسروانی کوشیده است یکی از همین نمودهای عملی سیره سیدالشهداء را به تصویر بکشاند. البته روایت داستان بر محور یک ماجرای عاشقانه سپری می شود. روایتی که یک زن –زینب بن اسحق- و سه مرد –یزید بن معاویه، عبدالله سلام قرشی و حسین بن علی(ع)- و در حقیقت سه رنگ سیاه، خاکستری و سفید در آن نقش آفرینی می کنند. سیدمهدی شجاعی البته این داستان را در قالب یک نمایشنامه به تصویر درآورده است و این گونه کوشیده است تا بار دراماتیک اثر را با توصیف صحنه ها ممزوج و تشدید کند.
کرشمه خسروانی توسط نشر «نیستان» و در 175 صفحه نگاشته شده است و می تواند یک عیدانه زیبا برای ایام تعطیلات باشد.
من او:
«علی کتاب را روی زمین گذاشت. جلو رفت. با دقت به سه آجر خیره شد. روی همه آجرها کاه گل مالیده بودند. الا این سه آجر. «الحق»، «مع» و «علی». علی نگاه کرد. یادش آمد که چگونه تکه چوبی از روی زمین برداشته بود و نوشته بود: «علی». به آجر «مع» نگاه کرد. هنوز هم بوی یاس می داد. دل علی لرزید.
درویش باخنده گفت:
-که من از کار تو سر در نمی آورم؟
زبان علی بند آمده بود. نمی توانست حرف بزند. بریده بریده گفت: «چه جور می شود که بعد از این همه سال این آجرها بمانند و بیافتند روی دیوار خانه شما؟»
-لاتسقط ورقه الا باذنه! برگ بی اذن خدا نمی افتد. چه رسد به آجر به این گنده گی!
علی مبهوت به آجرها نگاه می کرد. درویش گفت:
-جخ حالا این قدر بهت زده نشو! فبهت الذی کفر! تو بگیر که اتفاق بوده! این کتاب توست! وزن شان را نمی فهمی؟ نه! بدبخت! روی شانه هایت نشسته اند. الذین وکلتهم بحفظ مایکون منی!»
این کتاب را فقط عاشق ها بخوانند! شاید این بهترین جمله ای باشد که می توان در وصف «من او» گفت. این داستان امیرخانی هرچند جزو نخستین داستان های بلند او محسوب می شود اما هیچ وقت کهنه نمی شود. اگر روزی حکایت عشق ورزی، نخ نما شد و در دنیا حرفی از آبشار موهای معشوق نبود، آن روز، روز مرگ من او رسیده است! اما حالا که چنین نیست.
البته داستان عشق ورزی منِ او، فقط همچون منی را متاثر نکرده است؛ چه آن که حکایت عشقبازی علی و مهتاب تا بیت رهبری نیز رفته است. حکایتی که خودِ امیرخانی در کتاب دیگرش –داستان سیستان- چنین روایت می کند که وقتی فرزند رهبر انقلاب، صاحب اثر را می بیند، او را در آغوش می کشد و می گوید: خوش آمدید! آقای امیرخانیِ «منِ او»!
حتی حکایت عاشقانه ی «منِ او» فراتر از مرزها رفته است. اخیرا این کتاب به زبان های مختلفی همچون اندونزیایی و روسیه ای نیز ترجمه شده است.
مولانا می گوید: «شادند جهانیان به نوروز و به عید / عید من و نوروزِ من امروز تویی». از قضا رضا امیرخانی هم در 528 صفحه رمانش که 18 سال پیش منتشر شده و ده ها بار تاکنون توسط انتشارات «سوره مهر» تجدید چاپ شده است، می خواهد همین را بگوید.
نامیرا:
«انس گفت : «خدا را شکر کن که رسیدی! و امام یاری تو و همسرت ام وهب را به ما بشارت داد.»
عبدالله گفت: «مگر امام مرا می شناسد؟» انس گفت: «امام، امروز از صبح هربار که مرا می دید، سراغ تو و ام وهب را می گرفت و می فرمود: امروز روز دیدار با بهترین مردمان نخیله است.»
اشک در چشمان عبدالله و ام وهب جمع شد. انس و عبدالله و ام وهب سوار بر اسب، پیشاپیش دیگران حرکت کردندو وقتی از کتلی بالا رفتند، نور ماه به نیکه نرسیده، از پس ابر بیرون آمده بود و حالا عبدالله از دور خیمه های یاران امام را می دید. عبدالله با دیدن خیمه ها به یاد خواب خود افتاد. گفت: «من این خیمه ها را پیش تر دیده ام. به خدا سوگند آن ها را رویای خویش دیده ام.»»
یکی از تم های اصلی داستان ها و رمان ها معمولا «عشق» و «وفاداری» است. اما «نامیرا» را که بخوانی بیشتر از هرچیز دلت از بی وفایی ها می گیرد. نامیرا هرچند دوشخصیت محوری دارد که در تب و تاب رسیدن به قافله عشاق هستند، اما وقتی روایتگری فضای داستان را که می بینی، از غربت یک شهر دلگیر می شوی. کوفه! آری شهر هزار و یک رنگِ اشباه الرجال.
در میان این همه رنگ و نیرنگ، هنر است که امامت را بشناسی و به کاروانش بپیوندی؛ همان کاری که قهرمانان داستان «نامیرا» کردند و ملحق شدند به امام حاضر.
نویسنده نامیرا هرچند برنده عنوان شایسته تقدیر جایزه جلال در سال گذشته و جوایز متعدد دیگری از سوی مجامع ادبی شده است؛ اما تمجیدی که رهبر اهل ادب انقلاب از این رمان کرده است، با هیچ یک از این جوایز قابل مقایسه نیست. امام خامنه ای پس از مطالعه این داستان چنین فرمودند: «کار بسیار خوبی است؛ نگاه درستی به عاشورا دارد و جذابیت داستانی دارد. دو صفحه از کتاب را که خواندم، احساس کردم داستان جذابی دارد و ادامه دادم.» و حتی جالب تر از آن، در جای دیگری فرموده اند: «هر کسی میخواهد فتنه 88 را بشناسد، این کتاب را بخواند.»
اگر دوست دارید نوروزی داشته باشید که در کنار تفریح خوانش آثار ادبی، معرفت و بصیرت دینی خود را نیز ارتقا دهید، شک نکنید از همین الان باید نوشته ی «صادق کرمیار» را از نشر نیستان تهیه کنید و 336 صفحه اش را در طول نوروز بخوانید.